روشنک بنت سینا

یادداشت‌های فاطمه کشاورزی

روشنک بنت سینا

یادداشت‌های فاطمه کشاورزی

اینجا دختری قلم می‌زند که زن خلق شده، در ایران هبوط کرده، بین قوم لر بزرگ شده، در حوزه علمیه خود را یافته و قرار است در پیچ و خم زندگی به کمال برسد.

پیوندهای روزانه

۴ مطلب با موضوع «چاپ شده‌هام» ثبت شده است

یکی از مشکلات مهم سر راه ما دختران این است که همه‌ی کمالات زن را خلاصه می‌کنند در همسری و مادری. ترسیم تنها یک بعد از هویت زن، ضعف کار ماست و نشانه‌ای برای اینکه بفهمیم هنوز نمی‌دانم «هویت والای زن اسلامی» چیست و چشم‌انداز آن کجاست؟!

همیشه سمینارها، مقالات و چشنواره‌ها پیرامون نقش مادری و همسری زنان بود و لاغیر. واقعا همه‌ی هنر اسلام در مورد زنان همین بود؟ اینکه بگوید بهترین جایگاه برای زنان این است که ازدواج کنند، همسر و مادر باشند؟ این را که خودمان از قبل هم می‌دانستیم. بدون اینکه دختری از اسلام سرمشق بگیرد و یا به اسلام معتقد باشد، خودش مادری و همسری را برمی‌گزیند.

النکاح سنتی

از بچگی رویای هر دختری این است که خودش را در لباس سفید عروس ببیند. پنجره خانه‌ی بخت را بگشاید و هوای متاهلی تنفس کند و بیرون را نظاره‌گر باشد. او بارها و بارها مادرانگی را برای عروسک‌هایش نقش بازی کرده است تا در بزرگسالی امتحانش را پس داده باشد و غافلگیر نشود. کمی که قد می‌کشد جامعه از اهمت ازوداج، خانه‌داری و مادری برایش می‌گویند، سخنران‌ها، سخنرانی‌ها می‌کنند و نویسنده‌ها، کتابها می‌نویسند.

همه به خوبی می‌دانند هیچ بنایی نزد خداوند محبوب‌تر از ازدواج نیست. «النکاح سنتی» را کوچک و بزرگ حفظ هستند، حتی آن حدیث معروف هفتاد برابر بودن نماز یک فرد متاهل نسبت به یک فرد مجرد را. اما آمدیم و به هر دلیلی فرصت ازدواج برای عده‌ای به وجود نیامد. یا حتی عده‌ای اگر ازدواج کردند، مادر نشدند. آن  وقت چه می‌شود؟! دختران از راه سعادت و کمال محروم می‌شوند و ناقص از دنیا می‌روند؟! شش دانگِ راه رشد و تعالی به نام متاهل‌ها می‌شود و مجردها خسر الدنیا و الآخره‌ هستند؟! به دختران یاد داده‌ایم چگونه دوران مجردی غنی داشته باشند؟

کمال  و نقصان را به تاهل و تجرد گره نزنیم

گاهی برای تشویق کردن به ازدواج و تشکیل خانواده، متاهلی را برابر با کمال می‌دانند و مجردی را برابر با نقصان. یعنی برای تشویق به یک امر مثبت، بینش غلطی را در جامعه به نام دین ترویج می‌کنند. این بینش غلط نه تنها کام مجردها را تلخ می‌کند که حتی برای متاهل‌ها هم چالش درست می‌کند و بعد از ورودشان به زندگی غافلگیر می‌شوند، مخصوصا برای آنهایی که شکست می‌خورند یا طعم مادر شدن را نمی‌چشند.

واقعیت زندگی چیز دیگری است. دختران قبل از اینکه همسر یا مادر باشند، انسان هستند. در دنیا رسالت خاص خود را دارند که باید آن را بیایند و برای رسیدن به آن تلاش کنند. استعدادهای زیادی در وجود آنها نهفته است که اگر زگهواره تا گور آنها را شکوفا کنند باز هم تمام نمی‌شود و استعدادهای دیگری برای آدم دست تکان می‌دهند.

شرایط جامعه کنونی به شکلی است که اگر نگوییم عده‌ای تا همیشه مجرد می‌مانند، بخش زیادی از عمرشان را مجرد هستند. این دوران، دوران شور و نشاط جوانی است. بهترین دوره برای شکوفایی استعدادها و خلق ارزش‌های بزرگ. پس بهتر است کام دختران مجرد را در طلایی‌ترین دوران زندگی‌شان تلخ نکنیم.

ازدواج اگر درست و اصولی باشند زمینه را برای رشد و سعادت سریعتر می‌کند. اما اگر اتفاق نیفتاد راه‌های دیگری برای سرعت بخشیدن هست و دنیا هم به آخر نمی‌رسد. چه بسا انتخاب غلط در ازدواج فرد را تا ناکجا آباد می‌برد و راه سعادت دنیوی و اخروی را بر او می‌بندد. گاهی مجرد ماندن مانند قدم برداشتن در اتوبان سعادت است و متاهلی مذکور مانند قدم زدن در کوچه‌ای تنگ و تاریک.

اهدافی برای انسان بودن

کسی که مجردی غنی ندارد به سختی می‌تواند متاهلی غنی داشته باشد. بعضی دختران چون متاهل نشده‌اند و موقعیت ازدواج مناسب برایشان وجود نداشته است، اهدافی موقت را برای خودشان تعیین می‌کنند تا متاهل نبودن را از یاد ببرند. یا تا روزی که متاهل شوند سرشان گرم یک کاری باشد. به کارهای بزرگ فکر نمی‌کنند. یا حتی بعضی از آرزوهایشان را به تعویق می‌اندازند تا متاهل بشوند. اما بعد از مدتی انتظار، وقتی که خبری از ازدواج نشد، احساس بیهودگی به آنها دست می‌دهد.

اهداف و برنامه‌ی زندگی به گونه‌ای باشد که انگار فرد قرار است تا همیشه مجرد بماند و باید روی پای خودش بایستد. دو دو تا چهارتایی کند و از خودش بپرسد چه علاقه و استدادهایی دارد؟ کدام کار دنیاست که لنگ آنها مانده است؟ کدام گره جامعه فقط به دست آنها باز می‌شود؟ در ‌کره‌ی زمین به این بزرگی چه ناشناخته‌ها و دنیای ندیده‌ای هست که باید شناخته  و دیده شوند؟ برای سفر به دور دنیا در 80 روز از کجا باید شروع کنند؟ کلی کار و برنامه است که فقط دست تعدادی افراد مجرد، خوش ذوق، خلاق و بانشاط را می‌بوسد.

 کوله‌ات را بردار

پس اولین قدم برای داشتن دوران مجردی غنی این است که بینش جامعه و افراد اصلاح شود و به خاطر اهمیت ازدواج و تشکیل خانواده، مجردی را نقص نشمارند. حتی اگر نگاه جامعه و اطرافیان به مجردی عوض نشود، دخترها نگاه‌شان را به خودشان عوض کنند. آنها نه تنها به سایه‌ی سر نیاز ندارند که گاهی مانند مادر ترزا می‌توانند سایه‌ی یک ملت باشند. حالا نه در آن سطحی که مادر ترزا موثر بود اما دختران می‌توانند حداقل برای دایره‌ای از اطرافیان خودشان الگو و سرمشق باشند و سنگ تمام بگذارند. خوشبختی منحصر در ازدواج نیست و معنای گسترده‌تری دارد. خوشبختی یعنی در هر مرحله از زندگی خدا از انسان راضی باشد و انسان از خداوند. وقتی خیری از فرد به دیگران برسد و به کمالات شایسته‌ای برسند.

 

+ به سفارش مجله خانه خوبان

روشنک بنت سینا

موقعیت مکانی مسجد و محله باعث شده بود کسی رغبت نداشته باشد آنجا نماز بخواند و فعالیت تبلیغی و فرهنگی داشته باشد. مسجد انگار بین یک عده معتاد و مواد فروش زندانی شده بود. سرویس‌هایش ماه به ماه رنگ مواد شوینده به خودش نمیدید. همیشه چرک و کثیف بود. آشپزخانه و سالن مسجد هم وضعیتی مشابه داشت. همان چند باری که برای مراسم وارد آشپزخانه شدم که  کمک کنم و هر از گاهی سوسکی پیدا میشد و به این طرف و آن طرف سرک میکشید، کافی بود که توی مسجد لب به چیزی نزنم. اگر از این دخترهایی بودم که با دیدن یک سوسک جیغشان هوا میرود، با آن دو باری که موشی از پشت سرم مثل موتور گازی رد شد، باید مسجد را روی سر میگذاشتم. دریغ از یک آب سردکن و یک لیوان آب خنکی که توی خانهی خدا از گلویمان پایین برود.

صبح پنجشنبه‌ای که بچه‌هایم مسجد منتظرم بودند، معتادی از قبل آمده بود مسجد تا از بخاری مسجد حداکثر استفاده را ببرد. بچه‌ها تو قسمت زنانه و پشت پرده جیکشان درنیامده بود. وقتی رسیدم رفتم پیشش و محکم ازش پرسیدم چکار میکند؟ اعمال شاقه‌ش را دست گرفته بود و گفت آمده لوله بخاری را درست کند هوا سرد نباشد.

 

با این حال مسجد غریبمان را دوست داشتم. همان چند جملهای که از حضرت امام خواندم که با وجود دسترسی به یک مسجد شلوغ و پررونق ترجیح میداد به آن مسجدی برود که هم مسیرش دورتر بود و هم متروکه‌تر برای اینکه نمازگذار داشته باشد؛ همین کافی بود همیشه با شوق و ذوق و لبخند وارد مسجد بشوم. هر وقت صدای اذان بلند میشد، گوشی و کتاب را میگذاشتم که زود وضو بگیرم و به مسجد برسم. لذت بخشترین لحظه از خاطراتم در مسجد همین لحظه بود. لحظهای که با شتاب زیاد سمت روشویی خیز برمیداشتم و در عرض چند ثانیه خودم را میدیدم که تو کوچه قدم برمیدارم. کی چادر و ساق و جوراب و اینها را پوشیده بودم؟! نمیدانستم. برای منی که همیشه آخرین نفری هستم که آماده میشوم، رکورد قابل توجهی است.

 

مسجدمان دو در داشت. یکی رو به خیابان بود که «در بزرگه یا درِ خیابونی» صدایش میزدیم و آن دیگری را که به کوچه باز میشد، «در کوچیکه یا درِ کوچه‌ای». معمولا از درِ کوچه‌ای وارد و خارج میشدم. شلوغی مغازه‌های چپ و راست درِ خیابانی را دوست نداشتم. عمدتا مکانیکی و کارواش و قلیون و زغال فروشی بود. معتادهایی که در پارکِ چند قدمی مسجد، سر در گریبان فرو کرده بودند را هم باید حساب کنیم. فقط یک مغازه‌ی دوست داشتنی بود؛ پر از کوزههای سفالی و انواع و اقسام مدلهایش.

 

تنها دختر جوان مسجد بودم و دمخور با همان ده دوازده پیرزنی که میآمدند مسجد. معمولا تعارف چند نفرشان به استقبالم میآمد که کنارشان بنشینم. نماز جماعت ظهر برگزار نمیشد. اگر شبی نمیرفتم، کاملا آماده بودم که شبهای بعدی به تک تکشان جواب پس بدهم که چرا دیشب نبودم. بین خودمان بماند که یکیشان هر دفعه ازم میپرسید حاضرم با یک مداح ازدواج کنم یا نه و هنوز که هنوز است چشم هیچ‌کس به جمال آن مداح روشن نشده.

 

فضای مسجد به عرض یک متر و در امتداد دیوار، جز مسجد نبود و به اصطلاح حسینیه بود. معمولا برای اینکه نمازم ثواب مسجد را داشته باشد، حواسم بود در این محدوده نماز نخوانم. جایم کنار پردهی بین قسمت زنانه و مردانه بود. حالا چه صف اول باشد، چه صف دوم. بین دو نماز، وقتی که آقا چند دقیقه‌ای صحبت میکرد و ما به دوست چپ و راست خودمان دست میدادیم و تقبل الله میگفتیم، به قالیهای رنگ و رو رفته‌ی مسجد که ناموزون پهن بود و هر کدام نقش و نگاری داشت، فکر میکردم. همینطور به پرده‌ی سبزی که کهنه به نظر میرسید. به بقیه مندرسات مسجد. توی خوابهایی که در بیداری میبینم، خوابی هست که خودم شده‌ام متولی مسجد و خادمش. آشپزخانه را چند متر بزرگتر کرده بودم و حسابی نونوار شده بود. نه از کابینت کج و کوله خبری بود و نه از پشتیهای وا رفته. چند خیر پیدا کرده بودم برای فرشهای یک دست مسجد و جاکفشی و قفسه برای قرآنها. یکی هم پیدا کردم که از ارتفاع بلند و سالن بزرگ مسجد را تبدیل کرده بود به یک مسجد دو طبقه. طبقه‌ی دومش محور فعالیتهای فرهنگی و هنری و حتی اقتصادی شده. هر کسی که از درِ خیابانی وارد حیاط مسجد میشود و چشمش به گلدانهای رنگارنگ و اقسام گلها میافتد، دهانش وا میماند که واقعا این مسجد همان مسجد غریب پنج تن آل عباست یا نه؟! چشمهایم را میمالم و دقیقتر که نگاه میکنم، میبینم چند سال از مسجد دورم و وضع همان است و دلم برای همان نمازها و رفت و آمدهایم در تاریکی کوچه تنگ شده. برای همه‌ی پیرزنها و پیرمردهایش هم.

 

 

پ.ن: ماهنامه قدر، شماره ۱۳۱

روشنک بنت سینا

بسم الله

اگر چند سال پیش برایمان تعریف می‌کردند که قرار است در آینده‌ای نه چندان دور، اطلاعات وسعی به آسانی و با سرعت بالایی منتشر بشود، حتما خیال می‌کردیم موجودات فضایی قرار است زمین را به چنگ بیاورد. اما هنوز ما انسان‌ها بر این کره خاکی حکومت می‌کنیم و با فشردن یک دکمه، یا لمس یک صفحه می‌توانیم از طریق رادیو، تلوزیون، نشریات، سینما، فیلم، فضای مجازی و… هر چه را که می‌خواهیم به گوش فردی در آن سوی مرزها برسانیم.

با وجود فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی این فرصت برای گفتگوها و تعاملات دو طرفه در عرض چند ثانیه فراهم شده به طوری که رسانه‌های اولیه را در عرصه رقابت کنار می‌زند. اصحاب فکر و اندیشه از هر مرام و مسلکی که باشند ثانیه به ثانیه این عرصه را غنیمت می‌شمارند و با طرح و برنامه‌های متنوع و جذاب از طریق یک عکس، کلیپ کوتاه، روز نوشت و…، باورهایی را به رگ سبک زندگی ما تزریق می‌کند. این عقاید و باورها آنقدر به صورت ناخواسته در زندگی ما رسوخ می‌کند که نسخه‌های اسلامی و بومی را نه تنها نمی‌بینیم که به مخالفت با آنها نیز برمی‌خیزیم. 

رهبر معظم انقلاب (مد ظله العالی) در دیداری که با علما و روحانیون کرمان داشته‌اند می‌فرمایند: «این طرف جهان یک فردی پای یک دستگاه کوچک می‌نشیند و افکار، تصورات، تخیلات، پیشنهادهای فکری و پیشنهادهای عملی را از سوی هر کس _و بلکه نا کسی_ دریافت می‌کند. امروز اینترنت و ماهواره و وسایل ارتباطی بسیار متنوعی وجود دارد و حرف آسان به همه جای دنیا می‌رسد. میدان افکار مردم و مؤمنین، در عرصه کارزار گوناگون است. امروز ما در یک میدان جنگ و کارزار حقیقی فکری قرار داریم».

تبلیغ دین، که همیشه به عنوان یکی از مهم‌ترین وظایف یک طلبه علوم دینی مطرح بوده، با ورود ابزارهای جدید ارتباطی رنگ و بوی دیگری به خود گرفته است و دیگر نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم مخاطبان پای همان منبرهای چوبی قدیم دو زانو بنشینند و چشم و گوششان به مبلغ باشد. یک مبلغ امروزی، خودش باید راه زندگی در میان مردم، راه همزیستی با آنهادر فضای جدید و شبکه‌های اجتماعی را بیاموزد و مخاطبانش را از لابلای خطوط وبلاگ‌ها و پست‌های شبکه‌های اجتماعی پیدا کند. دست آنها را بگیرد، مطالب خوبشان را لایک کند، احسنت بزند و خرده خرده سر حرف را با آنها باز کند.

 طلاب می‌توانند با انتشار یک عکس در حین سفر، یا در مهمانی‌ها (نه عکس شخصی) فرهنگ و آداب سفر، مهمانی و میزبانی را تبلیغ کنند یا مثلا یک مادر می‌تواند با نوشتن یادداشت‌هایی در مورد احساسات مادرانه و لحظات شیرین فرزندداری در مورد سبک زندگی متاهلی، اهمیت نقش مادری و… فرهنگ اسلامی را تقویت کنند.

همان کاری که غول‌های ریز و درشت رسانه‌ای شبانه روز مشغول آن هستند و ما را با انواع اطلاعات و آموزش‌های غیر مستقیم مخاطب قرار می‌دهند. شیوه‌ای معمولی و ساده در جنگ نرم و تهاجم که خواه ناخواه زندگی ما را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. برای ما طلبه‌ها که به خود بیاییم و نگاه جدیدی به فضای مجازی داشته باشیم همین جمله کافی است: «اگر روحانیت از این قافله عقب بماند قطعا یک خسارت بزرگ تاریخی برای او پیش خواهد آمد».

 

 

روشنک بنت سینا