#خواستگاری
تو روستا لازم نیست کسی واسطه بشود که دختر و پسر را به هم معرفی کنند. همه برای هم شناس هستند. فقط میشود پرسید «کجا تو رو دیده؟». احتمالا تو عروسی فلانی که داشته میرقصیده دیده. یا موقعی که پسرها غذا را بین خانم ها توزیع میکنند، در همان نگاه اول دل از کف داده. یا فلان روز که رفته بود در خانه ی دختر که پدرش را ببیند و دختر در را باز کرده. بالاخره دیده و پسندیدن خیلی زود اتفاق می افتد. منم اگر تو روستا زندگی میکردم بدون شک الان باید به فکر شوهر دادن دخترم میبودم، نه خودم. پسر که دید و پسندید، یک بزرگتر از طرف خانواده ی پسر میرود دختر را از پدر خواستگاری میکند. بعد از یکی دو هفته پدر دختر یا جواب مثبت میدهد یا منفی. اینکه دختر و پسر بنشینند با هم حرف بزنند و جلسه اول به جلسه دوم، سوم، چهارم و غیره بکشد، مرسوم نیست. تحقیقی از خانواده ها هم همینطور. همه روی همیدیگر شناخت دارند و به طریقی فامیل هم که یک عمر با هم برو و بیایی داشته اند. البته این روزها کمی به روز شده اند و شب خاستگاری پسر را میبرند و دیده شده که در بعضی مواقع همان شب اول میروند در اتاق و گپ و گفتی میکنند. ولی به جلسه های بعد نمیکشد. اگر جواب مثبت بود تاریخ آزمایش خون مشخص میکنند. روزی که میروند آزمایش خون، تا وقتی که جواب را بگیرند، تو دل آقا پسر قند آب میکنند و توی دل دخترخانم رخت میشویند.
#شیرینی_خورون
روزی که جواب آزمایش را میگیرند، تاریخ میگذارند برای خرید نامزدی. دختر و پسر با مادر و خواهرشان میروند خرید. روی هم رفته پنج شش نفری میشوند. تو این مواقع دسته جمعی وارد مغازه میشوند و خارج میشوند، همه متوجه میشوند خرید نامزدی است. طلا به مقدار لازم، لباس هم یکی دو دست کامل از همه نوع میگیرند و یک ساک بزرگ را پر میکنند. آخر هفته ای در خانه ی عروس مهمانی میگیرند. فامیل های دو طرف دعوت میشوند. مخصوصا آنهایی که اگر دعوت نشوند تا همیشه جلوی رویت گردن کج میکنند و تو عروسی هم نمی آِند. برای مهریه مثل شهری ها چونه نمیزنند. معمولا حرف دختر و خانواده ی دختر را روی چشم میگذارند. تا مراسم عروسی، معمولا مراسم دیگری نمیگیرند و عقد و عروسی با هم است. ولی هر عید خرید دختر را پسر انجام میدهد. هم شامل لباس میشود و هم طلا؛ مراعات جیب آقا پسر را میکنند و او را در منگنه نمیگذارند.
#خرید_عروسی
برای جهیزیه هم دختر خرید میکند و هم پسر. خریدهای دختر معمولا شامل، ده پانزده بالشت و متکا، چندتا تشک و پتو، یک تخته قالی، لوازم آشپزخانه، جاروبرقی، تعدادی دیگر میشود. خرید پسر شامل چندتا پتو و تشک، یک تخته قالی، تلویزیون، زیر تلویزیون، لباسشویی، گاز، و بقیه ی چیزهای بزرگ میشود.
بپسر یک ساک کامل برای دختر خرید میکند و طلا میگیرد. ولی رسم نیست دختر برای پسر خرید کند، حتی کت و شلوار. ولی این روزها تقربا خرید حلقه نامزدی و ساعت مرسوم شده.
#باروزی
خانواده پسر دو سه روز قبل از عروسی، یک سری لوازم با شادی کنان میفرستند خانه عروس. از گوشت و برنج و قند بگیر، تا رب گوجه و روغن و ادویه و لیمو و غیره. این روزها یک عده قیمت معادل حساب میکنند و نقد میپردازند.
#گرم_کنون
فامیلها هفت شبانه روز قبل از عروسی،خانه داماد یا خانهی عروس دورهمی میگرفتند.خانهی داماد شلوغتر بود و مراسمشان سنگینتر. روزها، زنها چند روز پشت سر هم برای عروسی نان محلی میپختند و مردها جنگل میرفتند که هیمه بیاورند برای زیر دیگ و کپر زدن. شبها، یک ضبطی را توی پنجره میگذاشتند و صدای ساز و نغاره از باند چپ و راستش توی حیاط پخش میشد و تا چند خانه آن طرفتر میرفت. سفرهای چهل تکه، که هر تکهاش را از پارچههای اضافی جلد بالشت تشک به هم دوخته بودند، وسط پهن میکردند و هفت هشت تایی قیچی قند میگذاشتند دورش و مردها با دستهای پینه بسته قند خرد میکردند. زنها کمی پایینتر از مردها روی یک روفرشی دیگر مینشستند و از اینکه برای عروس چه بردهاند و چه میخواهند ببرند حرف میزدند. مادر داماد میرفت و از انباری ده پانزده روسری میآورد و به عنوان دستمالِ رقص به زنها میداد و دستشان را تا وسط حیاط میکشید و قَسمشان میداد که برای شاهداماد برقصند. یک هفته تدارکات عروسی را آماده میکردند و هر شب کل زدن و سُرُو گفتن برپا بود و قروفر کمرها به تدریج تا روز عروسی میریخت.
#حنابندون
حنا را توی یک قابلمه رویی درست میکردند. شب عروسی، دو کف پا، دو دست و سر داماد یا عروس را حنا میگذاشتند و با پلاستیک میبستند که خوب رنگ بگیرد. بقیه هم دور داماد میرقصیدند. مهمانهایی که از راه دور آمده بودند شب را در خانهی همسایهها به صبح میرساندند. صبح عروسی، آفتاب نزده، ساززن بیدار میشد و «ساز سحر» میزد. همزمان با ساز سحر از دور یک زنی را میدیدی که دیشب مثل پنجه آفتاب بود و حالا با دست و روی نشسته یک قابلمه کله پاچه برای همسایهها و ساززن و نغارهزنها میآورد.
#سرتراشون
ظهر عروسی، بعد از کلی رقصیدن زنها و چوب بازی مردها، داماد را روی صندلی، وسط حیاط مینشاندند. یک چارقد هفت رنگ دور سرش میبستند. باباخلیفه قیچی را به دست راست میگرفت و شانه را به دست چپ. دور داماد کلی رقص قیچی و شانه میرفت و بعد داماد را نونوار میکرد. زن و مرد دور داماد حلقه زده و شادی میکردند تا وقتی کار اصلاح تمام شود و اولین بوسه روانه روی داماد کنند
#دوماورو
بعد از اصلاح، مردی داماد را روی دوش میگذاشت و تا حمام وسط روستا میبرد.مرد و زن هم پشت سرش، دست و کِل میزدند و میرفتند. صدای ساز و نغاره، شور و شادی را داغتر میکرد. داماد میرفت توی حمام و زن و مرد پشت در، یک دور میرقصیدند و وقتی داماد بیرون میآمد، به سمتش هجوم میبردند تا او را ببوسند. داماد که هی تفی میشد، بعد از هر بوسه با دستمال دور گردنش صورتش را پاک میکرد. بعد از دوماورو به سمت خانه ی عروس میروند. عروس و داماد توی اتاقی کنار هم می استند، وقتی همه از عروس خداحفظی کرد، داماد دستش را میگیرد و میبرد.
#واطلبون
واطلبون همان مراسم پاتختی است. یک هفته بعد از عروسی (شاید هم دو سه روز بعد از عروسی)، یکی دو نفر خانم از اقوام عروس میرود خانه ی داماد که عروس را دعوت کنند و به اصطلاح بطلبند. عروس و داماد می آیند خانه ی پدر عروس و مهمانی میگیرند. معمولا خانواده درجه یک و دو عروس و داماد دعوت میشوند. مادر عروس در واطلبون یک هدیه ی نقدی یا غیر نقدی به عروس میدهد. یادم باشد به مادرم بگویم آن قالیچه ی دست بافت مادرش را برای واطلبون بهم بدهد.