بسم الله
این روزها که دنیا و حساب و کتابهایش حسابی قاطی پاتی شده، آدم باید خیلی هنرمند باشد و مسیر درست زندگی را انتخاب کند. خیلی هم باید هنرمندتر باشد تا در آن مسیر نلغزد. گم نشود. زنگار نگیرد. راکد نشود. در اولین دوربرگردان، دور نزند و به جای اولش برنگردد. این روزها راه دین رفتن سخت است و دینداری سختتر. معتقدم کافی است آدم دلش را کف دست بگیرد و رک و پوست کنده به خدا بگوید «من همهی داراییام همینی هست که میبینی. خودم هستم و خودم. دستم به جایی بند نیست. خدایا! هر گلی زدی، به سر خودت زدی». آدمی که من باشم، پشت این دیالوگها چند تایی هندوانه زیر بغل خدا میگذارم و از خدایی کردنش و عظمتش و مدبر بودنش، کمی تعریف و تمجید میکنم و میگویم که کلی دور دنیا گشتم و خدایی بهتر از او ندیدم و من غلام حلقه به گوشش هستم و ممنون میشوم خدای به این خوبی، منِ ناچیز را به غلامی قبول کند.
عزیزی در جواب گلایه از این چالشها گفت «آنچه در دل ما وجود دارد از خودمان نیست. مهر و محبتی است که در دل ما قرار دادهاند. و الا بین این هزاران آدم چرا من باید این راه را بروم؟ چرا محبت اهل بیت در دل دیگران گذاشته نشد؟» نه به این معنی که خودمان را نظر کرده خدا تصور کنیم و فکر کنیم دیگران رجیم شدگان بودند و هستند؛ اما قدر این ودیعه را باید دانست. هر جایی که آدم کم آورد و دست خودش نبود، خدا پازل زندگیاش را طوری میچیند که بتواند خودش را جمع و جور کند. همان عزیز در ادامه افزود که چالشهای مومنین تمامی ندارد. این چالشها را سر راهش قرار میدهند تا ببینند چند مرده حلاج است.