بسم الله
حال دلتان خوش نبود وقتی که میدیدید پدر روز به روز ضعیفتر میشود. حضور ده نفر از معتمدان حکومتی که شبانه روز در خانهتان بست نشسته بودند، دست و بال همه را بسته بود. وقتی اوضاع خانه را لحظه به لحظه به حکومت گزارش میدادند، آثاری از نگرانی در چهرهتان پیدا نبود. همه، آیاتی را که در زمان نوزادی تلاوت کردید، به یاد دارند؛ «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»، تو با وجود این یقین، چرا نگران باشی؟! توئی که به همراه عیسی مسیح خواهی آمد، تعجبی هم ندارد که چون او، در گهواره لب به سخن بگشایی و ما را نوید بدهی! آنها در گوشه و کنار خانه چشم میدواندند و اثری از شما نمیدیدند. پدرتان که از دنیا رفت، عرصه را بی کس دیدند و حتی کنیزان را زیر نظر گرفتند و از باردار نبودنشان یقین حاصل کردند. از میان آنها ثقیل ادعای بارداری کرد. دو سال او را بازداشت کردند و وقتی دیدند خبری نیست، رهایش کردند. ثیقل ذهنها را به خود مشغول کرد تا کمتر در جستجوی تو باشند. چقدر به فرعون و موسی شبیه بودی! وجود تو خواب از چشم حکومت ربوده بود. خدای موسی تو را پنج سال پیش در دامن نرجس حفظ کرد و پروراند و اکنون از نظرها پنهان کرد. به خیالی باطل، دلشاد شدند که امامِ شیعیان، فرزندی ندارد و اموال پدرت را میان مادر و برادرش جعفر تقسیم کردند. دل ما کمی سست شد. «نکند راست بگویند؟» مگر میشود زمین از حجت خدا خالی بماند؟ هرگز! خدا هرگز رابطه خود و بندگانش را قطع نمیکند. عثمان بن سعید، بعد از تغسیل و تکفین پدرتان دلمان را اطمینان بخشید. به راستی که او یار با وفا و امانتداری برای پدرت و شما بود. او بود که در آن آشوب، ادعای جعفر و اختناق حکومت رهبریمان کرد. ذکر روز و شبمان شد «اَللَّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقآئِمَ بِاَمْرِکَ». او خواهد آمد، در آن ساعتی که کسی گمان به آمدنش نمیبرد.