روشنک بنت سینا

یادداشت‌های فاطمه کشاورزی

روشنک بنت سینا

یادداشت‌های فاطمه کشاورزی

اینجا دختری قلم می‌زند که زن خلق شده، در ایران هبوط کرده، بین قوم لر بزرگ شده، در حوزه علمیه خود را یافته و قرار است در پیچ و خم زندگی به کمال برسد.

پیوندهای روزانه

۵ مطلب با موضوع «اهل بیت» ثبت شده است

بسم الله

منِ دوستدار هیأت و هیأت ندیده و هیأت نرفته، از دور که صدای طبل می‌شنوم دوست دارم بروم از نزدیک نگاه کنم. تا برسم به باب الجواد، خودم را به مراد دلم می‌رسانم. درختانِ گوشه‌یِ خیابان سیدجواد خامنه‌ای سایه‌ی سرم می‌شوند و همانجا می‌ایستم. گوشی را در می‌آورم برای ضبط و ثبت کردن. بعضی صداها نه فقط برای شنیدن، که برای جمع کردن و با خود بردن‌ است. صداهایی مثل صدای پدری که به بچه‌ی روی دوشش می‌گوید: «امام رضا امام هشتم است که مسمومش کردند» یا مثل صدای این چند پسربچه که با هر کوبیدن طبل می‌گویند: «علمدار نیامد! علمدار نیامد!» و یکی از میانشان ساز مخالف می‌زند و «یا رقیه! یا رقیه!» می‌گوید. یا صدای مرد روستایی خسته‌ای که دیشب روبه‌روی گنبد تماس تصویری گرفته بود و صورت چروکِ زحمت کشیده‌اش را با گنبد آقا فرستاده بود توی کادر و با آن مردی که صورتش روی صفحه‌ی مبایلش بود و اتفاقی یا از روی شیطنت چشمم بهش خورد، می‌گفت: «الان دقیقا روبه‌روی بهشت ایستاده‌ام. اشک نریز! از همان دور به آقا سلام بده». یا صدای این آقایی که پیش از صف زنجیرزن‌ها چپ و راست می‌رود، با دستش اشاره می‌کند و می‌گوید: «اینجا پهن کنید! بجنبید! سریعتر!». از بغل دستی‌ام می‌پرسم «موکت‌ها را برای چه پهن می‌کنند؟!» خودِ جامانده از اربعینم که این‌ چیزها را آنجا دیده زبان باز می‌کند و می‌گوید: «لابد می‌خواهند زیر پای عزاداران تبرکش کنند!» و با نگاهی به ساعت گوشی هاتفی از درون می‌گوید: «شاید می‌خواهند نماز بخوانند». چند قالی می‌اندازند تنگ موکت و یک نفر می‌ایستد به اذان گفتن. زنجیرزن‌ها کفش از پا می‌کَنند، صف می‌بندد و به روحانی امامه‌سفید اقتدا می‌کنند. بعضی از خانم‌ها فرصت را غنیمت می‌شمارند، از وضوی از پیش ساخته استفاده می‌کنند و مثل همیشه صف آخر را به نام خود می‌زنند. چند مأمور ایستاده گوشه و کنار هیأت خودشان را آن وسط‌ها جا می‌دهند. چند تا از هیئت‌هایی که از پشت می‌آمدند راه کج می‌کنند و از لاین کناری رد می‌شوند. امام و مأمومین سلام می‌دهند و در چشم بر هم زدنی موکت و قالی‌ها را لوله می‌کنند و زنجیرها را برمی‌دارند. زنجیرهایی که کنار مهرها روی زمین بودند و مثل شمشیرهای روی زمینِ کربلا، بر این نمازجماعت‌ها شهادت می‌دهند.

 

هیأت حسینیه آفاران اصفهان

 

روشنک بنت سینا

بسم الله

آمد تو اتاق و گفت: «بچه‌ها حاج خانوم به مدت ده شب روضه داره. بچه‌های جدید! مجلسش خوبه، شما هم اگه می‌خواین بیاین». به جز برنامه‌های صبحگاه حوزه که مناسبت‌ها روضه می‌گرفتیم و روزهای عادی دعایی می‌خواندیم، با روضه‌های خانگی غریبه‌ام؛ شاید یکی دو بار رفته باشم که یکیش روضه‌ای بود که برای چهلم دایی گرفتیم. 

تو روضه حاج خانوم در و دیوار را برانداز کردم. ورودی خانه یک پرچم زده بودند. «به مجلس عزاداری اباعبدالله خوش آمدید». در حیاط نیمه باز بود. وارد شدیم و کفش‌ها را مثل بقیه کفش‌ها جفت کردیم و کناری گذاشتیم. حاج خانوم میزی جلوی در گذاشته و پارچه مشکی رویش کشیده بود و چند کتاب یکی در میان روی میز چیده بود. کتابها را امانت می‌دادند که شب‌های بعدی برگردانند. کتابی برنداشتم. رفتم بالا و به خانم‌هایی که گوشه و کنار سالن نشسته بودند، سلام جمعی دادم و نشستم. چشمم چپ و راست خانه هروله می‌کرد. یاد نشستی که با خانم مرشدزاده داشتیم افتادم. خانم مرشدزاده گفت یکی از روایت‌های کآشوب در مورد نامزد پیدا کردن در مجلس روضه بود. به خودم و بقیه خانم‌ها نگاهی انداختم و نیش خندی زدم.

محو چیز دیگری بودم. محو پرده سفیدی که روی پرده چین چینی نصب بود و پرژکتوری که روی میز بود و مبلی که منبر آقا بود و میکروفنش. این دم و دستگاه را برای سمینار و همایش آماده می‌کنند، نه یک مجلس روضه! شاید هم من تا به حال ندیدم. حداقل تو شیراز از این چیزها نداریم. نهایت یک خانم جلسه‌ای می‌آید با کیفی پر از کتاب دعا و اکویی بر دوش. همان اول اکو را کنار پایش می‌گذارد و بعد از پنج دقیقه پند و اندرز می‌پرسد: «کیا کربلا نرفته‌اند؟» یهو دلمان را روانه کربلا می‌کند و روی تل زینبیه می‌برد. بعد های‌‌های خانم‌ها بلند می‌شود و من باید زور بزنم اشکم دربیاید و در نمی‌آید و از خودم می‌پرسم چرا؟

آقا آمد و رفت روی منبر. لپ‌تاپ را روی میز گذاشت و پاورپوینت را فرستاد روی پرده. یک پاورپوینت حساب شده و اصولی و مناسب روز. انگار دارد برای یک عده فرهیخته و مخاطب خاص منبر می‌رود. مباحث مهم و قابل فهم برای همه بود. مطالبات رهبری بود و آنچه برای تمدن اسلامی لازم بود را کشیده بود وسط جلسه روضه خانگی. به روضه پایانی نکشیده اشکم جاری بود. تجربه نشان داده سر کلاس فلسفه، معارف عقلی و بصیرتی مژه‌هایم خیس شده ولی پای منبر خانم جلسه‌ای‌ها و آقا جلسه‌ای‌ها نم پس نداده؛ عجیب الخلقه‌ام، نه؟!

 

 

روشنک بنت سینا