روشنک بنت سینا

یادداشت‌های فاطمه کشاورزی

روشنک بنت سینا

یادداشت‌های فاطمه کشاورزی

اینجا دختری قلم می‌زند که زن خلق شده، در ایران هبوط کرده، بین قوم لر بزرگ شده، در حوزه علمیه خود را یافته و قرار است در پیچ و خم زندگی به کمال برسد.

پیوندهای روزانه

۶ مطلب با موضوع «همینجوری» ثبت شده است

بسم الله

این روزها که دنیا و حساب و کتاب‌هایش حسابی قاطی پاتی شده، آدم باید خیلی هنرمند باشد و مسیر درست زندگی را انتخاب کند. خیلی هم باید هنرمندتر باشد تا در آن مسیر نلغزد. گم نشود. زنگار نگیرد. راکد نشود. در اولین دوربرگردان، دور نزند و به جای اولش برنگردد. این روزها راه دین رفتن سخت است و دینداری سختتر. معتقدم کافی است آدم دلش را کف دست بگیرد و رک و پوست کنده به خدا بگوید «من همه‌ی دارایی‌ام همینی هست که می‌بینی. خودم هستم و خودم. دستم به جایی بند نیست. خدایا! هر گلی زدی، به سر خودت زدی». آدمی که من باشم، پشت این دیالوگ‌ها چند تایی هندوانه زیر بغل خدا می‌گذارم و از خدایی کردنش و عظمتش و مدبر بودنش‌، کمی تعریف و تمجید می‌کنم و می‌گویم که کلی دور دنیا گشتم و خدایی بهتر از او ندیدم و من غلام حلقه به گوشش هستم و ممنون می‌شوم خدای به این خوبی، منِ ناچیز را به غلامی قبول کند.

عزیزی در جواب گلایه از این چالش‌ها گفت «آنچه در دل ما وجود دارد از خودمان نیست. مهر و محبتی است که در دل ما قرار داده‌اند. و الا بین این هزاران آدم چرا من باید این راه را بروم؟ چرا محبت اهل بیت در دل دیگران گذاشته نشد؟» نه به این معنی که خودمان را نظر کرده خدا تصور کنیم و فکر کنیم دیگران رجیم شدگان بودند و هستند؛ اما قدر این ودیعه را باید دانست. هر جایی که آدم کم آورد و دست خودش نبود، خدا پازل زندگی‌اش را طوری می‌چیند که بتواند خودش را جمع و جور کند. همان عزیز در ادامه افزود که چالش‌های مومنین تمامی ندارد. این چالش‌ها را سر راهش قرار می‌دهند تا ببینند چند مرده حلاج است.

 

روشنک بنت سینا
بسم الله
آدم‌ها یکباره عاشق نمی‌شوند. عشق یک شبه قلب کسی را فتح نمی‌کند و آدمی را سه سوته از پا در نمی‌آورد. آدم‌ها به استقبال عشق می‌روند. عشق را می‌سازند و به پایش سوخته می‌شوند. آدم‌ها متوجه حضور «طرف» مقابل می‌شوند. «طرف» هر کس و ناکسی یا هر چیز و ناچیزی می‌تواند باشد. آیا با توجه کردن به «حضور»، عشق آغاز می‌شود؟ نوچ، آغاز نمی‌شود.
#ذکر
در قدم اول، حضورش، شکل و شمایلش، قد و قواره‌اش و ریختِ بی‌ریختش را به خودشان متذکر می‌شوند. بهش فکر می‌کنند. به یادش هستند. هر لحظه او را پیش خودشان تصور می‌کنند و خودشان را پیش او. از هم ساعتی و آنی جدا نمی‌شوند، اگر چه فرسنگ‌ها از هم دور باشند. این می‌شود سرآغازی برای عشق. هر چه این ذکر و یاد دائمی‌تر باشد، عشق پاینده‌تر و ناگسستنی‌تر است.
#عشق
عشق به وجود آمد. ساخته شد. آدمی که خیره به جایی شد، تو بیا و جلوی چشمش هی دست تکان بده، اصلا خودت را بکش، مگر او متوجه می‌شود و می‌بیند؟ هرگز مباد که چشم از معشوق برگیرد و هوای غیر در سر او افتد. محو در او می‌شود و غیر او را نمی‌بیند. اگر هم ببیند همه را او می‌بیند. اینجا همه او می‌شوند، همه برای او می‌شوند، حتی خودش هم برای او می‌شوند و فنا فی او. مخلص می‌شود برای او.
#اخلاص
مرتبه‌ای بعد از اخلاص و بالاتر از اخلاص نیست. وقتی همه چیز آدمی برای او شد، دیگر چیزی وجود نخواهد داشت که مرتبه‌ای بالاتر بسازد. شادی روح عاشقان، الفاتحه مع الصلوات.
.
و اما بعد...
کتاب را ورق زدم و ورق زدم. به دو تیتر برخوردم که نوشته بود:
#ذکر_عشق_اخلاص
#ذکر_توجه_حضورقلب
ما آدم‌ها این گونه عاشق می‌شویم. و هر لحظه باید دست روی قلب بگذاریم و بگوییم:
«أعوذ بالله من شر الجن و الإنس و العشق»
عشقی که دو طرفه نباشد، تو را از پا می‌اندازد و هدر می‌دهد و به راحتی اسراف می‌شوی. عشقِ دو طرفه، تو را رشد می‌دهد و به کمال می‌رساند و شکوفا می‌کند. باشد که سرِ دیگرِ این اتصال، به پروردگارم ختم شود و مختوم به کمال و بی نیاز از غیر شوم.
 
روشنک بنت سینا

بسم الله
وقتی رویا گفت کار مستند تمام شده و فرستادنش برای جشنواره عمار، کلی ذوق زده شدم. گفت اسمم جز فیلمنامه‌نویس و دستیار تصویر، آخر مستند ذکر شده، «ای بابا! من که کاری نکردم واقعا؟! آخه چرا نوشتید؟!» تحویلش دادم. اما ته دلم قند می‌سابیدند و آب می‌کردند. ازش خواستم برایم بفرستش. صرفا جهت اینکه ببینم زشت افتادم یا قشنگ و اینکه کدام تکه از لوس‌بازی‌هایم را تدوین زده. فرستادش. بعد از نماز صبح مستند را دانلود کردم و دیدم. تو گرگ و میش بودن هوای دم صبح، هر چند دقیقه‌ای یک بار «ای جااااان»، «ایییول»، «هه ههه هههه» به گوش می‌رسید.
بچگی‌هایم، موقع تیتراژ آخر هر فیلم روی صفحه‌ی سیاه تلویزیون که تندتند نوشته‌ها بالا می‌رفت، من اسم‌ها را می‌خواندم و داداشم فامیلی‌ها را. گاهی او فامیلی‌ها را و من اسم‌ها را. بعد می‌گشتیم اسم‌های قشنگ را پیدا می‌کردیم و اگر یکی هم‌فامیلی خودمان بود، اسمش را حفظ و فیس می‌کردیم. یکی از سرگرمی‌هایمان بود. به غیر از این مورد، همیشه تیتراژ پایانی که شروع می‌شد می‌زدیم کانال دیگر. این روزهای همنشینی با دوستان که خون دل خوردنشان را می‌بینم، تیتراژ همه‌ی برنامه تلوزیونی و سینمایی و فیلم‌ها را می‌بینم. وقتی مستند خودمان تمام شد، چند بار فقط تیراژ پایانی را استپ کردم و برگرداندم به عقب، ببینم اسم کی هست و کی نیست و برای هر اسمی چه عنوانی زده‌اند‌. همیشه برایشان دعا می‌کنم در زندگی دنیوی و اخرویشان موفق باشند و به قله‌ها برسند، پس لازم نیست بنویسم «دوستان! برایتان آرزوی موفق می‌کنم» نه؟

 

روشنک بنت سینا