بسم الله
یک هفته است اینترنت قطع شده. به اینستاگرام دسترسی ندارم. امروز به دخترخاله گفتم، این روحانی بلایی به سرمان آورده که بهش بگوییم «لطفا بنزین را لیتری ده هزار تومان ببر! ولی اینترنت ما را قطع نکن». اما خب ناراضی هم نبودم. این یک هفته ریاضت شبیه شد به متنی که در درس زبان انگلیسی دبیراستنم داشتم. مردمی که مدتی تلویزیون را کنار گذاشتند. بعضیها بعد از پایان دوره برگشتند سراغ تلویزیون اما بعضیها که بهشان خوش گذشته بود، برای همیشه آن را کنار گذاشتهاند. آن درس برایم ماند تا امروز که البته تصمیم نگرفتم وقتی خدا اینترنت را آزاد کرد، چگونه خواهم بود.
اما این یک هفته برای خودم سیر مطالعاتی چیدم. هم مطالعات تخصصی تاریخی متناسب با رشتهام و هم مطالعات ادبیام برای رسیدن به علاقهام. طبق برنامهریزیام پیش رفتم. یک سری افکار مزاحم را هم کنار گذاشتم تا به وقتش. ترسیم کردم در آینده میخواهم به کجا برسم. بقیه دوستان هم تا حدودی راضی بودند. بعضیها هم استخوان درد آمده سراغشان. سر کلاس اما پاسخمان به اساتید که سراغ تکلیف و تحقیق را میگیرند این است «استاد اینترنت قطع بود».
این هفته قرار بود بروم خانه. اغتشاشات یک عده از خدا بیخبرتر از روحانی، گوشه خوابگاه نگهم داشت. دلم حسابی پوسیده و برای خانواده تنگ شده. اگر هم میرفتم حرف و حدیثهای سیاسی و گرانی بنزین تعطلات و دیدنیهایم را خراب میکرد. متاسفانه ما مردمی هستیم که از این تشنجها خوشحال میشویم و احساس میکنیم اگر در چاردیواریمان بحث سیاسی نباشد، لابد یک تختهمان کم است. دارم به روح آن راننده تاکسی که یک اتیکت گذاشته بود جلوی ماشینش و نوشته بود «لطفا از مشکلات خود سخن نگویید» صلوات میفرستم.
چه میدانم این سه پاراگراف به هم ربط داشت یا نه. به هر حال برای بازگشت دوباره به وبلاگ و آشتی کردنم با روشنک بنت سینا، بهانهای لازم بود تا سر صحبت را باز کنم.
متنت که کاملا ربط داشت به همدیگه..منم بگم که دعا کنیم به جای حرف پای عمل به این میدان باز کنند..عمل برای شادی دل مردم و حق الناسی که گردنشان هست..